سوانح احمد غزالی
گاه عشق آسمان بود و روح زمین
تا وقت چه اقتضا کند که چه بارد،
گاه عشق تخم بود و روح زمین
تا چه روید،
گاه عشق گوهر کانی بود و روح کان
تا خود چه گوهر آید و چه کان،
گاه آفتاب بود در آسمان روح
تا خود چه تابد،
گاه شهاب بود در هوای روح
تا خود چه سوزد،
گاه لگام بود بر سرِ سرکشی روح
تا خود به کدام جانب گرداند،
گاه سلاسلِ قهرِ کرشمه ی معشوق بود در بندِ روح،
گاه زهرِ ناب بود در کامِ قهرِ وقت
تا خود کرا گزد
و کرا هلاک کند...
سوانح احمد غزالی
تا وقت چه اقتضا کند که چه بارد،
گاه عشق تخم بود و روح زمین
تا چه روید،
گاه عشق گوهر کانی بود و روح کان
تا خود چه گوهر آید و چه کان،
گاه آفتاب بود در آسمان روح
تا خود چه تابد،
گاه شهاب بود در هوای روح
تا خود چه سوزد،
گاه لگام بود بر سرِ سرکشی روح
تا خود به کدام جانب گرداند،
گاه سلاسلِ قهرِ کرشمه ی معشوق بود در بندِ روح،
گاه زهرِ ناب بود در کامِ قهرِ وقت
تا خود کرا گزد
و کرا هلاک کند...
سوانح احمد غزالی
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۲ ساعت توسط
|