سال های سال پیش رفته بودم کشت و صنعت مغان پیش رفقام که مهندس کشاورزی بودند و اون جا رو پروژه های تحقیقاتی کار می کردند. این کشت و صنعت مغان مجموعه ی درندشتی ست با بخش های مختلف و آدم های گوناگون. از مهندس های رده بالا بگیر تا محقق و کشاورز و تکنسین و کارگر و خلبان سّم پاش و راننده و نگهبان و دربان. منظور همه رقم آدمی آن جا پیدا می شد آن وقت ها؛ از جمله پیرمرد سرومر گنده ای که دربان بود و جمال پرستی و زیبا دوستی ش ورد زبان ها، آن قدر که گاه با دیدن زیبا رویی دو دستی بر سرش می زده و جلو چشم شوهر زن از هوش می رفته، و البته - چنان که باید - این پیرمرد محبوب القلوب زیبا رویان م بود. چرا که نوع واکنش ش - با آن ذوق سلیم قابل اتکا و اعتماد و انصاف و عدالت - میزان دقیقی بود برای سنجش زیبایی ها ...این را گفتم تا برسم به این جا که ؛نویسنده ای که در مقابل داستان خوب سر ذوق نمی آید و دو بامبی بر سرش نمی کوبد - حالا از هوش رفتن بخورد به ملاجش- حیف نونی ست که دل سپید نکرده فقط کاغذ سیاه می کند.
+ نوشته شده در پنجشنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۲ ساعت توسط
|