ﻏﺴﺎل رﻓﺘﻪ ﻟﯿﻒ ﺑﯿﺎورد
آخه این چه کاری یه هر کی میخاد داستان نویس بشه خانم باشه از خیانت آقاها می نویسه آقا باشه از خیانت خانوما!...(*) پس این وسط تکلیف من مخاطب چیه که گیج می زنم تو پیدا کردن پرتقال فروش...آخه این چه بدعتی یه که شما نورسیده ها گوشت تن هم نوعانتونو می خورید میخام بدونم فردای قیامت جواب خدا را چی میدید وقتی قصه از زیر و بالاتون می جوشه که هی دارید همدیگه را هتک حرمت می کنید زهرتونو می ریزید سر هم. حالا من نادان من خنگ شما که فردا فرشتگان مقرب این لوح خبرگزاری ایسنا (**)را به جای نیم سوز - با تخفیف - کردند تو تخم چشتون جواب تون چیه؟...
ماجرا این است که:
"ﻣﺮدی ﺑﻪ ﺧﺎطﺮ اﯾﻨﮑﻪ ﺷﺐ ھﺎ ﺧﻮاب ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺶ ﻧﻤﯽ آﻣﺪ، ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﻧﺰد ﯾﮏ رﻣﺎل ﺑﺮود و از او ﮐﻤﮏ ﺑﺨﻮاھﺪ. وﻗﺘﯽ ﻣﺮد رﻣﺎل او را دﯾﺪ، ﺑﻪ وی ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺑﺮای رھﺎﯾﯽ از اﯾﻦ ﻣﺸﮑﻞ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻏﺴﺎﻟﺨﺎﻧﻪ ﺑﺮود و از ﻏﺴﺎل ﺑﺨﻮاھﺪ ﮐﻪ وی را روی ﺗﺨﺖ ﻏﺴﺎﻟﺨﺎﻧﻪ، ﻏﺴﻞ دھﺪ. او ﺗﺄﮐﯿﺪ ﮐﺮد ﮐﻪ ﻓﻘﻂ در اﯾﻦ ﺻﻮرت اﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺸﮑﻞ ﻣﺮد ﺟﻮان ﺣﻞ ﻣﯽ ﺷﻮد و وی ﭘﺲ از آن ﻣﯽ ﺗﻮاﻧﺪ ﺑﻪ راﺣﺘﯽ ﺑﺨﻮاﺑﺪ و ﺧﻮاب ﺑﺒﯿﻨﺪ.
ﻣﺮد ﺟﻮان ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺖ ھﺮ طﻮری ﺷﺪه ﺑﻪ ﯾﮏ ﻏﺴﺎﻟﺨﺎﻧﻪ ﺑﺮود و دﺳﺘﻮری را ﮐﻪ رﻣﺎل ﻣﯿﺎﻧﺴﺎل داده ﺑﻮد، ﻋﻤﻠﯽ ﮐﻨﺪ. او ﺑﺮای اﯾﻦ ﮐﺎر ﻧﺰد ﯾﮑﯽ از ﻏﺴﺎل ھﺎی ﺷﮫﺮ
رﻓﺖ و ﻣﺎﺟﺮا را ﺑﺎ وی در ﻣﯿﺎن ﮔﺬاﺷﺖ و از او ﮐﻤﮏ ﺧﻮاﺳﺖ. ﻏﺴﺎل ﮐﻪ ﻧﺴﺨﻪ رﻣﺎل را ﺑﺎور ﮐﺮده ﺑﻮد ﻗﺒﻮل ﮐﺮد ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﺮد ﺟﻮان ﮐﻤﮏ ﮐﻨﺪ و ﺑﺮای ﻏﺴﻞ دادن ﻣﺮد ﺟﻮان ﺑﺎ او ﻗﺮار ﮔﺬاﺷﺖ. در روز ﻗﺮار، ﻣﺮد ﺟﻮان راھﯽ ﻏﺴﺎﻟﺨﺎﻧﻪ ﺷﺪ. آن روز، ﺟﺴﺪ ﻣﺮدی را ﮐﻪ ﺑﻪ ﻋﻠﺖ ﺑﯿﻤﺎری ﺟﺎﻧﺶ را از دﺳﺖ داده ﺑﻮد ﺑﺮای ﻏﺴﻞ و ﺷﺴﺖ وﺷﻮ ﺑﻪ ﻏﺴﺎﻟﺨﺎﻧﻪ آورده ﺑﻮدﻧﺪ و ﻣﺮد ﻏﺴﺎل ﺳﺮﮔﺮم ﺷﺴﺖ وﺷﻮی ﺟﻨﺎزه ﺑﻮد. وﻗﺘﯽ ﻣﺮد ﺟﻮان رﺳﯿﺪ، ﻏﺴﺎل از او ﺧﻮاﺳﺖ ﮐﻪ روی ﺗﺨﺖ ﻏﺴﺎﻟﺨﺎﻧﻪ دراز ﺑﮑﺸﺪ ﺗﺎ او را ھﻢ ﻏﺴﻞ دھﺪ. و ﺑﻪ طﺮف ﻣﺮد ﺟﻮان رﻓﺖ ﺗﺎ او را ﺷﺴﺖ وﺷﻮ دھﺪ اﻣﺎ ﻣﺮد ﺟﻮان از وی ﺧﻮاﺳﺖ ﺑﺮای ﺷﺴﺘﻦ او از ﻟﯿﻔﯽ ﺗﺎزه اﺳﺘﻔﺎده ﮐﻨﺪ، ﻧﻪ ﻟﯿﻔﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ آن ﻣﺮدﮔﺎن را ﻣﯽ ﺷﻮﯾﺪ. ﻣﺮد ﻏﺴﺎل ﻗﺒﻮل ﮐﺮد و ﺑﺮای آوردن ﻟﯿﻒ ﺗﺎزه، ﺗﺨﺖ ﻏﺴﺎﻟﺨﺎﻧﻪ را ﺗﺮک ﮐﺮد و در ھﻤﯿﻦ ھﻨﮕﺎم ﺧﺎﻧﻮاده ﻣﺮدی ﮐﻪ آن روز ﻓﻮت ﺷﺪه و ﺟﻨﺎزه اش روی ﺗﺨﺖ ﻏﺴﺎﻟﺨﺎﻧﻪ ﺑﻮد، وارد آﻧﺠﺎ ﺷﺪﻧﺪ. آﻧﮫﺎ ﺑﺎ دﯾﺪن دو ﺟﻨﺎزه روی ﺗﺨﺖ ﻏﺴﺎﻟﺨﺎﻧﻪ و ﻏﯿﺒﺖ ﻣﺮد ﻏﺴﺎل ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮدﻧﺪ و ﯾﮑﯽ از آﻧﮫﺎ ﺑﺎ ﺻﺪای ﺑﻠﻨﺪ ﭘﺮﺳﯿﺪ: «ﭘﺲ ﻏﺴﺎل ﮐﻮ؟». در ھﻤﯿﻦ ھﻨﮕﺎم ﻣﺮد ﺟﻮان از روی ﺗﺨﺖ ﻏﺴﺎﻟﺨﺎﻧﻪ ﺑﺮﺧﺎﺳﺖ و ﮔﻔﺖ: «ﻏﺴﺎل رﻓﺘﻪ اﺳﺖ ﺗﺎ ﻟﯿﻒ ﺑﯿﺎورد». دﯾﺪن ﻣﺮدی ﮐﻪ از روی ﺗﺨﺖ ﻏﺴﺎﻟﺨﺎﻧﻪ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪه و ﺷﺮوع ﺑﻪ ﺣﺮف زدن ﮐﺮده ﺑﻮد، ﺑﺮای ﺧﺎﻧﻮاده ﻣﺘﻮﻓﯽ آﻧﻘﺪر ﺗﺮﺳﻨﺎک ﺑﻮد ﮐﻪ ﯾﮑﯽ از آﻧﮫﺎ ﺳﮑﺘﻪ ﮐﺮد و ﭘﺲ از اﻧﺘﻘﺎل ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎرﺳﺘﺎن ﺟﺎن ﺑﺎﺧﺖ. ﯾﮑﯽ دﯾﮕﺮ ﻧﯿﺰ ﭼﻨﺎن وﺣﺸﺖ ﮐﺮد ﮐﻪ ھﻨﮕﺎم ﻓﺮار، ﭘﺎﯾﺶ ﻟﯿﺰ ﺧﻮرد و ﺳﺮش ﺑﺎ زﻣﯿﻦ ﺑﺮﺧﻮرد ﮐﺮد و دﭼﺎر ﺧﻮﻧﺮﯾﺰی ﻣﻐﺰی ﺷﺪ و در ﻧﮫﺎﯾﺖ در ﺑﯿﻤﺎرﺳﺘﺎن ﺟﺎن ﺑﺎﺧﺖ. ﺑﻪ اﯾﻦ ﺗﺮﺗﯿﺐ ﻏﺴﺎل و ﻣﺮد ﺟﻮان ﺑﺎزداﺷﺖ ﺷﺪﻧﺪ و ﭘﺮوﻧﺪه آﻧﮫﺎ در ﺣﺎﻟﯽ در اﺧﺘﯿﺎر دادﺳﺮا ﻗﺮار ﮔﺮﻓﺘﻪ ﮐﻪ ھﻨﻮز ﮐﺴﯽ ﻧﻤﯽ داﻧﺪ ﺟﺮم آﻧﮫا چیست."
پانوشت:
(*) البت حساب خانم آقایون داستان نویس آوانگارد از این خاله خاک اندازا جداست که بی باقی در رو آب ریختن پته هم جنساشون سعی بلیغ دارند و در حمایت از جنس مخالف شب از روز نمی شناسند.
(**)
پسِ پا نوشت:
1. متن داخل گیومه خبری ست که ایسنا منتشر کرده و من بنده از زبان و نثر و روایت آن تبری جسته و به خدا پناه می برم.
2. در صورت درست بودن خبر بار دیگر در مقابل قدرت پروردگار سر فرود آورده در غیر آن بر تخیل جاعل درود می فرستم.
3. از رفیق شفیقی که این بی خبر را از این خبر بی خبر نگذاشت کمال امتنان تشکر را دارم.
التوفیق من الله
+ نوشته شده در سه شنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۲ ساعت توسط
|