گاه گداری فکر می کنم این اصرار عجیب بر روشنفکرنمایی و تمارض به روشنفکری از طرف نویسنده ها بخشی از مشکلات داستان نویسی ماست. روشنفکری افه نیست. نوع خاصی از زیستن و تفکره که ملزومات خودش را داره. نویسنده می تونه روشنفکر باشه یا نباشه. فی المثل - به گمان من - وونه گات نویسنده ای ست روشنفکر برخلاف یوسا که نویسنده زحمت کشی ست که من هیچ فکر روشنی درش نمی بینم. چند تا مصاحبه که از این دو آدم بخوانی فرق شان را کاملاً حس می کنی.هر چه قدر که اولی تمارض به لاابالی گری می کنه دومی اصرار بر جدی و نستوه بودن داره. اولی سلاخ خانه شماره پنج جمع و جور و نقیضه پرداز را می نویسه که صابون زیر پای ادبیات جنگ پیش از خود می ماله و دومی گفت و گو در کاتدرال را که یه جور زنجیر و مجمعه پاره کردنه برای زدن پوز پیش از خودیای قدر قدرت...اولی میگه من از هر کشته بمباران درسدن سه دلار کاسبی کردم دومی احساس می کنه بار جهان به تنهایی رو دوش شه. این دو حس و تفکر متفاوت دو نویسنده متفاوت ازشون می سازه. من به فرض اگه وونه گات روشنفکر را دوست داشته باشم که تمارض به ناروشنفکری می کنه به معنی انکار جایگاه نویسندگی یوسا نیست که تمارض به روشنفکری می کنه. اعنی ابراهیم گلستان و گلشیری در مقابل ساعدی و هدایت که من این دو تا آخری را دوست تر دارم بی آن که منکر جایگاه آن دوتای دیگر باشم و لیک فضل جای دیگری نشیند...